تقابل قدرتهای بزرگ؛ آینده طالبان، مقاومت و جغرافیای افغانستان
مقدمه
در روزهای اخیر تحرکات تازهای هم در میان تحریک طالبان و حامیان آنها و هم در بین مخالفین و مقاومتگران در حال شکلگیری است. ممکن است این کنشها و واکنشها ناشی از تقابل قدرتهای بزرگ، مثل: ناتو به رهبری آمریکا و ائتلاف تازهای به رهبری روسیه و چین که در حال شکلگیری اند، باشد.
اختلافهای میانگروهی طالبان بیشتر شده و عملکرد این گروه در برابر زنان و دختران خصمانه، غیرانسانی و غیراسلامی است. در روابط سیاسی نیز، تعاملی که این گروه با آمریکا داشت، در حال از بین رفتن است؛ اما تحریک طالبان به کمک پاکستان خود را با سیاستهای قطبهای دیگر قدرتهای منطقهای، مثل: چین، روسیه و ایران به گونه نسبی سازگار مینمایند. نکته دیگر اینکه فقر اقتصادی به اوج خود رسیده و میزان نارضایتی مردم نیز از حد انتظار بالا رفته است. ممکن است همه این عوامل باعث انفجاری شود که مدیریت آن از توان طالبان خارج شود.
از جانب دیگر، گروههای مختلفی زیر نام مقاومت، مبارزه برای آزادی و ... در حال شکلگیری است. چندین گروه در ولایات مختلف ابراز وجود کرده اند. تحرکات این گروهها در چند ماه گذشته ملموس نبود؛ اما در روزهای اخیر بیشتر شده است. از عملکرد قدرتهای بزرگ نظیر آمریکا در برابر روسیه در اوکراین و فاصله گرفتن آمریکا از تحریک طالبان و ایجاد فرصت مانور به چین و روسیه برای همکاری با طالبان از جمله عواملی اند که جریانها و سیاستهای جدیدی هم از لحاظ جغرافیایی برای جنگهای نیابتی و هم تشدید و تجدید معاملات جغرافیای سیاسی کشور برای منفعت اقتصادی بیشتر از پیش در حال شکلگیری و مطرح باشد. هر دو طرف قدرتهای جهانی و منطقهای در تقابل با هم برای ادامه جنگهای غیر مستقیم و نیابتی نیاز به سربازگیری و استفاده ابزاری از گروههای مختلف در افغانستان دارند، که آینده افغانستان و تحریک طالبان و مخالفین این گروه را رقم خواهد زد. پرسشی که مطرح میشود این است که آینده تحریک طالبان و گروههای مخالف آن و جغرافیای سیاسی افغانستان در تقابلی که بین قدرتهای بزرگ شکلگرفته چه خواهد شد.
در این مقاله نویسنده به دنبال دریافت پاسخ به پرسش بالا، ابتدا از چگونهگی شکلگیری طالبان و تقویت دوباره این گروه بعد از به قدرت رسیدن کرزی از مجرای انتخابات در افغانستان؛ سپس، اهداف غرب به رهبری آمریکا در افغانستان چه در دوره جهاد و چه در زمان حال میپردازیم. مورد دیگری که باید به آن اشاره داشت، این است که چرا آمریکا عجولانه از افغانستان خارج شد. اهدافی که تحریک طالبان و در مقابل گروههای مخالف آنها در افغانستان دارند، چیست و آینده چه خواهد شد؟
طالبان چگونه بهوجود آمد؟
شکلگیری رسمی طالبان به سالهای 1994 و 1995 بر میگردد که عامل شکلگیری این گروه طرح استراتیژیک بریتانیا برای اهداف آینده ناتو به رهبری آمریکا در آسیای میانه با تمویل مالی عربستان سعودی و آمریکا و برنامه عمل آن از سوی آمریکا و تطبیق و اجرای آن به وسیله پاکستان صورت گرفت.
نزدیکی مسعود با روسیه و ایران و همچنان احساس آزادیخواهی و عدالت اجتماعی-سیاسی او نیز از جمله عوامل موثر بر شکلگیری تحریک طالبان به شمار میرود. تحریک طالبان با فکر و پول عربستان و آمریکا و سربازگیری از مدارس پاکستان با هدف تطبیق شریعت اسلامی توسط این کشور وارد خاک افغانستان شدند.
از سوی دیگر، حکمتیار به کمک و مدیریت آی.اس.آی در برابر ربانی و مسعود ایستاد و مسعود برای شکست حکمتیار در نزدیک به دوسال به طالبان کمک کرد. از اینکه برای مدیریت آینده افغانستان در آن زمان به مجاهدین هزاره به رهبری مزاری، نقش و جایگاهی در پاکستان تعریف نگردیده بود، آنها نیز در برابر حکومت اسلامی وقت به رهبری ربانی اقدام نمودند.
بریتانیا، آمریکا، عربستان و پاکستان با استفاده از فرصت و اهدافی که از قبل طراحی نموده بودند، اقدام به سربازگیری و در نهایت تسخیر افغانستان به وسیله تحریک طالبان کردند تا زمینه برای ورود به این کشور مساعد گردد. در ابتدا، مسعود برای از بین بردن حزب اسلامی به کمک تحریک طالبان شتافت؛ اما در فرجام مجبور به مقاومت در برابر این گروه شد. نکته مهم این است که حکومت از دست مسعود و ربانی گرفته و به اقتدار سنتی که بیشتر وابستهگی قومی داشت، به تحریک طالبان واگذار شد.
اما شکست طالبان در سال 2001 توسط نیروهای بینالمللی به رهبری آمریکا با همکاری جبهه مقاومت به رهبری محمد قسیم فهیم باعث شد تا انگیزه اقتدارخواهی قومی دوباره پشتونها مثل خلیلزاد، کرزی، غنی و ... بالا بگیرد و باعث گردد تا در اجلاس بن، کرزی به وسیله آمریکا به قدرت برسد. از اینکه نقش کرزی در دوره انتقالی و موقت سمبولیک بود، بعد از انتخابات دور اول حساسیت این موضوع باعث شد تا کرزی برای تضعیف جبهه شمال و بالاخره حذف آن به ویژه اقوام تاجیک، هزاره و اوزبیک تحریک طالبان را دوباره تمویل، تجهیز و تقویت کند. البته نباید فراموش کرد که در پشت این عمل کرزی، آمریکا نیز موافق بود؛ زیرا او نمیتوانست بدون موافقت غرب دست به چنین اقدامی بزند.
ماموریت نسبتاً موفق کرزی را بعد از سال 2014 غنی عهدهدار شد. غنی نیروهای دفاعی و امنیتی افغانستان را در ابتدا تضعیف کرد و بیشتر از 54 هزار آنها را به دست طالبان شهید ساخت. تجهیزات و امکانات پیشرفته نیروهای کوماندوها و قطعات خاص را به تحریک طالبان واگذار کرد؛ قطعات خاصی را زیر نام قطعه سرخ طالبان ایجاد نمود؛ و در سالهای 2017 و 2018 روابط خود را شبکه حقانی تحکیم بخشید تا در دور دوم انتخابات موفق به تسخیر دوباره قدرت شود، که شد. در ابتدا ولسوالیها؛ اما در فرجام در 15 اگست 2021 قدرت را به تحریک طالبان براساس هدایت آمریکا و توافقنامه دوحه بهگونه غیرمستقیم تسلیم نمود؛ تسلیمی که همه سیاستمداران پوشالی اقوام تاجیک، هزاره و اوزبیک را شوکه کرد و فراری ساخت.
چرا آمریکا بهگونه عجولانه از افغانستان خارج شد؟
خروج عجولانه آمریکا از افغانستان در دو دوره صورت گرفت. دوره اول مربوط به سالهای 2014 و 2015 و دور دوم، در سال 2021 صورت گرفت. اگر متوجه شده باشیم در این سالها اتفاقات دیگری نیز در جهان و افغانستان افتاد: تصرف جزیره کریمه توسط روسیه، خروج آمریکا از توافق برجام با ایران، تقویت هرچه بیشتر تحریک طالبان، نشستهای تحریک طالبان در دوحه، ایران، روسیه و در نهایت امضای توافقنامه میان تحریک طالبان و آمریکا در دوحه را برشمرد.
به باور اکثر کارشناسان، خروج عجولانه آمریکا در سال 2021 از افغانستان میتواند چهار دلیل عمده داشته باشد. نخست، خروج آمریکا از افغانستان به معنای شکست ناتو به رهبری آمریکا در این کشور محسوب میشود. این دلیل چندان منطقی نیست؛ زیرا آمریکا خود عامل تشکیل، تجهیز، بهکارگیری و مدیریت و رهبری تحریک طالبان است. توافق دوحه عامل دوباره به قدرت رسیدن طالبان است. از سوی دیگر، اشرف غنی نیز مهره و مورد حمایت مستقیم آمریکا بود. غنی به دستور آمریکا افغانستان را بهگونه موفقانه و بدون درگیری و مخالفت دیگر گروهها به ویژه جبهه شمال به تحریک طالبان تسلیم نمود.
دوم، برخی دیگر از کارشناسان باور دارند که آمریکا بهگونه عامدانه زمینه را مساعد ساخت تا فرصت برای تطبیق مانورهای کشورهای روسیه، چین و ایران در کشورهای مختلف از جمله حمله به اوکراین، حمله به تایوان و همکاری روسیه، چین و ایران با تحریک طالبان در افغانستان ایجاد گردد. از یک سو، طوری که دیده میشود، 33 روز از حمله روسیه به اوکراین میگذرد؛ اما هنوز روسیه نتوانسته به اهدافی که میخواهد دستیابد. حمله نظامی روسیه به اوکراین از تعامل و راه دیپلوماسی به مبارزه اقتصادی کشورهای منطقه و جهان تبدیل گردید و ممکن است آمریکا با تبلیغاتی که دارد، چین را نیز درگیر این مبارزه نماید. از جانب دیگر، سفر وزیر امور خارجه چین و همزمان با آن سفر نماینده خاص و سفیر روسیه در افغانستان را از موارد دیگری دانست که در این روزها اتفاق افتیده است. و آمریکا در واکنش به این سفر به افغانستان و ملاقات شان به سران طالبان، مذاکرات خود را با این گروه در دوحه به حالت تعلیق درآورده و روابط دیپلوماتیک خود را نیز قطع کرد. در واقع، با خروج آمریکا از افغانستان، باور روسیه و چین این است که آمریکا دیگر ابرقدرت جهانی نیست و جهان باید به دوقطبی شدن جهان و شکلگیری قدرتهای منطقهای تمکین کند؛ دیدگاهی که آمریکا از قبل انتظار بیان این نکته را از سوی روسیه و چین داشت. بنابراین، افغانستان یکی از کشورهایی است که میتواند در شکلگیری و مانور زدن به این قدرتها به ویژه آمریکا از یک سو و روسیه و چین از جانب دیگر، مساعد باشد. در این مانور و شکلگیری قدرتهای بزرگ، نقش کشورهای دیگری نظیر هندوستان، ایران، عربستان، ترکیه و پاکستان نیز بیشتر خواهد شد.
سوم، بیعلاقهگی بایدن نسبت به افغانستان را نیز میتوان مطرح نمود؛ زیرا بایدن باور دارد که افغانستان یک ملت واحد نیست و ما نمیتوانیم در این کشور ملتسازی کنیم. برخی کارشناسان این باور بایدن را مناسب و بهجا میدانند؛ زیرا جنگهای داخلی و اختلاقات میان اقوام چنان شدت یافته است که جبران آن بسیار دشوار و در برخی موارد ناممکن است؛ زیرا نزدیک به اکثریت مطلق سیاستمداران و رهبرانی که در مدت 20 سال اخیر در افغانستان فعالیت دارند یا رشد کرده اند، با گرایشهای قومی، موفق به کسب قدرت هم در زمینه سیاسی و هم در عرصه اقتصادی بوده اند. با وجود فساد، دزدیهای صدها و میلیونها دالری، غصب زمینهای عامه و شخصی، استفاده ابزاری از نام قوم، نژاد، مذهب و زبان از سوی این رهبران، هنوز مورد حمایت اقوام خود قرار دارند. این اقدام بین رهبران معمول بود؛ از کرزی و غنی شروع، تا نور، محقق، خلیلی، قانونی، فهیم، دوستم، طالبان، احزاب و غیره. مورد دیگری که میتواند مصداق باور بایدن باشد، این است که اقوام افغانستان از لحاظ جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی و مذهبی باهم تفاوتهایی دارند که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
افغانستان از لحاظ جغرافیایی از طریق سلسله کوههای هندوکش به شمال و جنوب تقسیم گردیده؛ مناطق مرکزی با گرایشهای مذهبی خاص، جنوب و شرق از لحاظ درون قومی متفاوت اند و همچنان، شمال نیز از لحاظ قومی باهم اختلافات دارند. نکته مهم دیگر این که اکثریت مطلق سیاستمداران و رهبران افغان، نه تنها انگیزهای برای ملت شدن نداشتند؛ بلکه عامل تقویت نفاق و افزایش گرایشهای قومی بوده اند. از رییس جمهور کرزی و غنی شروع، تا رهبران قومی و حزبی، همه برای رسیدن به اهداف خود، جامعه افغانستان را نسبت به هر زمان دیگر از روند ملتسازی و مردمسالاری دور ساختند و برای ایجاد ارزشها و هنجارها، منافع و هویت ملی مشترک کاری نکردند. علاوه براین، آنها برای تحمیل و تحویل نظر و دیدگاه قومی خود از هر ابزار دیگری نیز استفاده کردند.
چهارم، اکثر کارشناسان باور دارند که آمریکا دیگر جایگاه سیاسی، نظامی و به ویژه جایگاه نخست اقتصادی را در جهان ندارد؛ زیرا میزان مقروضیت آمریکا از مرز سه تریلیون دالر گذشته است؛ مصارف آمریکا در سرتاسر دنیا برای مدیریت جامعه جهانی بسیار بیشتر از انتظار است. آمریکا دیگر توان پرداخت این حد هزینه را برای مدیریت جهان ندارد. منابع نفتی خاور میانه به استثنای ایران روبه کاهش و حتا ختم شدن است؛ منابع مشهود بیشتر در کشورهایی مانند: ایران، روسیه و آسیای میانه است. ایران و آسیای میانه از لحاظ سیاسی، نظامی، اقتصادی و جغرافیایی بیشتر با روسیه، چین و هند پیوند دارند. برخی نیز به این باورند که آمریکا حتا تحمل گسترش روابط اقتصادی متحدین خود، مثل: آلمان، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، ترکیه و ... را با کشورهای دیگر ندارد.
بنابراین، پس از سه دهه اقتدار غرب بر جهان، اکنون زمینه برای شکلگیری قطب دیگر قدرت مساعد گردیده است. اینکه آیا میتوان نقش شکلگیری این قطب را که در دهه 90 با شکست اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان صورت گرفته بود، دوباره به این کشور واگذار کرد یا اوکراین؟ پاسخ به این پرسش را زمان خواهد داد.
هدف طالبان در افغانستان چیست؟
برخوردها و عملکردهای تحریک طالبان در نزدیک به هشت ماه نشان میدهد که این گروه بیشتر از دور قبل متعصبتر شده است. این در حالی است که سواد، دانش، و تجربه اقوام دیگر در مبارزه با تعصب و تعیین جایگاه شان بیشتر از پیش است. اگر متوجه شده باشیم، اکثر سران و سیاستمداران پشتون باور دارند که افغانستان 40 سال میشود که در بحران و نا امنی است؛ اما این گفته براساس مستندات تاریخی از استبداد، ظلم و قتلعامهای شاهان گذشته، اشتباه است. زیرا، شکلگیری جغرافیای سیاسی افغانستان به دلیل تقابل قدرتهای وقت نظیر روسیه در شمال، ایران و اروپا در غرب و بریتانیا در جنوب و شرق آسیا باعث گردید تا افغانستان امروزی بهوجود بیاید.
البته نقش عبدالرحمان خان را در شکلگیری افغانستان کنونی نباید نادیده گرفت. او به قتلعامها، ظلم و استبداد اقوام غیرپشتون، دست به هر کاری زد؛ نادرخان نیز ضمن ویرانی شمالی و شمال افغانستان، دست به قتل عام زد؛ امان الله خان نامه نوشت تا برنامههای نا تمام عبدالرحمان خان را انجام داده و تکمیل کند. این برنامه را کرزی به گونه نسبی؛ اما غنی به طور رسمی اعلام نمود که برنامههای قهرمان ملی امان الله خان را تکمیل میکند و تحریک طالبان به گونه قطعی با عوض کردن لباس از نکتایی و پطلون به لُنگی این انگیزه را بیشتر از دیگران دارند؛ حس انتقام آنها بیشتر از غنی و کرزی است. متاسفانه تنها دوره نسبتاً طلایی که در نزدیک به سه قرن مردم در افغانستان شاهد بوده، همانا 1343 تا 1352 یا دهه دموکراسی است. حتا همان دوره نیز از سوی سیاستمداران و رهبران قومی نظیر داوودخان قابل قبول نبود و روند نظام مردمی را به عنوان زنگ خطر از دست دادن اقتدار پشتونها تلقی میکردند که باعث زوال شاهی مشروطه (نظامی که کرزی علاقهمند آن است) و شکلگیری نظام جمهوریت شد.
هدف اصلی طالبان متمرکزسازی و قومیسازی قدرت است، هدفی که رسیدن در دنیای امروزی به آن دشوار است. به همین دلیل، طالبان به بهانه تطبیق شریعت اسلامی، به دنبال جذب تعدادی از ملاها و افراد با گرایش افراطی اسلام و مذهب از میان اقوام دیگر به عنوان یک ابزار استفاده میکنند. استفاده ابزاری از ملاها و افراطیون اسلامی غیرپشتون توسط طالبان، متکی به برنامههای کوتاهمدت است و در درازمدت تمام این افراد را در ابتدا خلع قدرت و در فرجام از بین خواهند برد؛ کاری که طالبان در برابر رهبران طالب از اقوام اوزبیک و هزاره در مدت همین هشت ماه کرده اند.
با توجه به عملکرد زودهنگام طالبان برای حذف فرماندهان غیرپشتون شان، موفقیت در رسیدن به اهداف درازمدت شان را ناممکن می کند و این منجر به شکلگیری گروههای مخالف به نام مقاومت شده است. باید توجه داشت که باور همه سیاستمداران پشتون چه غلجایی و چه درانی به نظام متمرکز است؛ نظامی که اقوام دیگر در آن در کوتاهمدت نقش نمادین داشته؛ اما در درازمدت مثل دورههای گذشته و آهسته آهسته حذف گردند. این هدف طالبان، عامل و انگیزهای است که اقوام دیگر را به مبارزه در برابر این گروه نسبت به گذشته بیشتر وا میدارد.
استفاده ابزاری از نام دین، مذهب و اسلام از سوی طالبان اهداف ابتدایی و کوتاهمدت است. آنها در درازمدت طوری عمل خواهند نمود که شاهان دیگر مثل عبدالرحمان خان و دیگران کرده اند. مغزهای متفکر این گروه، کرزی، غنی، طاقت، اسماعیل یون، انوارالحق احدی و دیگران اند. ممکن است در آینده نزدیک شدت استبداد و ظلم طالبان با استفاده از نام دین نسبت به هشت ماه گذشته بیشتر شود؛ زیرا آنها این اعمال ظالمانه را در برابر کنشهای جامعه جهانی به ویژه آمریکا، ناتو و اتحادیه اروپا بیشتر خواهند ساخت. به هر پیمانه روابط دیپلوماتیک غرب با تحریک طالبان خرابتر گردد، این گروه ظالمتر و وحشیتر عمل خواهد کرد؛ گفتههایی که هم رهبران طالبان و هم سخنگویان این گروه، مانند: ذبیح الله مجاهد بیان داشته اند.
به عنوان مثال: امارت اسلامی زمانی اجازه رفتن دختران بالای سن 13 را به مکاتب میدهد که جامعه جهانی آنها را به رسمیت بشناسد. به باور تحریک طالبان در صورتی که جامعه جهانی آنها را به رسمیت بشناسد، میتوانند مخالفتها و مقاومتهای سایر اقوام را با ظلم و استبدادی که اکنون دارند، مدیریت کنند و حکومت متمرکز خود را به عنوان یک آرزو و واقعیت گذشته تحمیل نمایند؛ هدفی که تا کنون موفق به آن بوده اند.
هدف دیگر طالبان برای فشار بر جامعه جهانی، ایجاد، تحکیم و تقویت پایگاههای گروههای تروریستی در کشور است. اکثر کارشناسان این اقدام طالبان را ناشی از دو عامل میدانند. نخست، طالبان با این گروه چه در گذشته و چه حال همکاری و علاقه گسترده داشته اند؛ از اسامه بن لادن و داعش شروع تا شبکه حقانی و گروههای بزرگ و کوچک دیگر در کشمیر و وزیرستان شمالی و جنوبی، جنبش آزادیبخش بلوچستان در پاکستان نمونههایی از این نوع همکاری و علاقه است. و طوری که دیده شده و مستند نیز است که مقدار زیادی از تجهیزات و تسلیحات نظامی ناتو و آمریکا به دسترس گروههای تروریستی همکار طالبان قرار گرفته است. در ضمن گروههای تروریستی دیگری مثل: گروههای چیچینی، اوزبیکستانی، تاجیکستانی و ایغورهای چین نیز در شمال افغانستان فعالیت دارند. با به قدرت رسیدن طالبان در کشور، فعالیتها و تجهیز این گروهها چندبرابر شده است.
دوم، از اینکه طالبان یکی از ابزارهای استراتیژیک آمریکا به شمار میرود، تقویت گروههای تروریستی میتواند زمینهساز حمله دوباره آمریکا به افغانستان برای رسیدن به اهداف اقتصادی و تضعیف روسیه و چین در آسیای میانه شود. این حمله نه تنها دور از امکان نیست؛ بلکه در آینده نزدیک اتفاق خواهد افتاد. اندیشههای راهبردی آمریکا باور دارند که استراتیژی عبارت است از: طرح برای تشکیل، تجهیز و بهکارگیری نیروهای نظامی و سیاسی آمریکا با اتحاد موقت بین کشورها برای از بردن دشمنان بالفعل، بالقوه و یا صرفا تخیلی برای رسیدن به اهداف اقتصادی. بنابراین، هم دوره جهاد و هم حاکمیت طالبان در افغانستان از جمله عواملی اند که زمینهساز ورود آمریکا در کشور شد. بنابراین، ایجاد، تحکیم، تجهیز و تقویت گروههای تروریستی مثل داعش و دیگران در افغانستان میتواند عامل مهم دیگری برای حمله دوباره آمریکا به این کشور باشد؛ زیرا، آمریکا نمیتواند هدف و انگیزه و دلیل حمله به این دشمن تخیلی جزء تقویت داعش و دیگر گروههای تروریستی توسط طالبان در افغانستان داشته باشد.
چرا مقاومت گسترده نیست؟
ممکن است در برابر تحریک طالبان، گروههای مختلفی هم از لحاظ رقابت درون قومی و میان قومی و هم از منظر حمایت و وابستهگی از سوی کشورهای گوناگون بیشتر شکل گیرد. تشکیل، تجهیز و تقویت این گروهها نیاز به گرایش و حمایت قدرتهای منطقهای و جهانی دارد. کشورهای مختلفی مانند: آمریکا، روسیه، چین، هندوستان، ایران، ترکیه و ... علاقهمند به کمک به این گروهها به عنوان ابزار دخالت و داشتن افراد نفوذی شان در افغانستان اند. از اینکه هنوز این گروهها به گونه واقعی و ملموس نتوانسته شکل بگیرد و تشدید شود، ممکن است چهار دلیل عمده داشته باشد:
نخست، قدرتهای بزرگ نظیر آمریکا منتظر بود که چه وقت علاقه روسیه و چین به تحریک طالبان بیشتر میشود. آیا کشورهای روسیه، چین و ایران میخواهند مانوری برای حمایت و همکاری با طالبان داشته باشند یا خیر؟ به نظر میرسد، این مانور در حال شکلگیری باشد؛ زیرا سفر وزیر امور خارجه چین و نماینده خاص و سفیر روسیه به افغانستان؛ برخلاف دوره قبلی مقاومت، بیعلاقهگی ایران نسبت به همکاری با مقاومت در برابر طالبان و قرار ملاقاتهای آشکار و پنهان شان با تحریک طالبان، آمریکا را به واکنش وا داشته و مذاکرات عادی آمریکا با طالبان به حالت تعلیق درآمده است.
دوم، شدت تشکیل، تجهیز، بهکارگیری و فعالیتهای عملی گروههای مقاومتی با هدف آزادی، برابری، عدالت و نجات افغانستان از تجزیه و چندپارچهگی میتواند یکی از دلایل مطرح باشد. این نکته نیاز به بیان سه ریز دلیل دیگر دارد: نخست، وعدهای که تحریک طالبان برای ایجاد حکومت فراگیر داده است. و دوم، اختلاف دیدگاهی که بین رهبران قومی فراری غیرپشتون در کشورهای مختلف در مدیریت و رهبری این گروهها است. اگرچه هدف این گروهها واحد است؛ اما وابستهگی آنها به افراد و کشورهای مختلف باعث گردیده تا این مقاومت برای آزادی، برابری و عدالت عملکرد ملموسی چشمگیری نداشته باشد. و سوم، همه رهبران فراری منتظر این هستند که گرایش، روابط و اقدام قدرتهای بزرگ جهانی و منطقهای، مثل: آمریکا، روسیه، چین، هندوستان، ترکیه، ایران، عربستان و پاکستان در برابر تحریک طالبان چگونه خواهد بود. به نظر میرسد این مسیر با سفر وزیر امور خارجه چین نماینده روسیه به افغانستان، در حال شکلگیری باشد.
سوم، گروههای مختلف مقاومت ملی برای آزادی، برابری، عدالت و نظام مردمی و غیر متمرکز سازی ساختار و نظام سیاسی هنوز در مدیریت و رهبری واحد باهم اختلاف دیدگاه دارند. هنوز عوامل نفوذی تحریک طالبان، مانند: ستانکزی، اتمر، غنی، کرزی و ... در میان آنان فعال اند. مقاومتگران بدون داشتن یک اتحاد و رهبری مشترک و واحد، نمیتوانند در کوتاهمدت در برابر تحریک طالبان مبارزه کنند. ممکن است جنگهای چریکی پراکنده در هر گوشه افغانستان و به ویژه شمال و شمال شرق بیشتر شود؛ اما مدیریت و رهبری واحد میتواند آن را گسترده و موثر سازد.
از سوی دیگر، طالبان نزدیک به 100 میلیارد دالر تجهیزات و تسلیحات نظامی از آمریکا را به وسیله محمد اشرف غنی به ارث برده اند. موجودیت این امکانات، راه مبارزه و مقاومت پراکنده در برابر این گروه را دشوار ساخته است. اما با آن هم ممکن است این اختلافها در زمان کوتاه میان رهبران فراری از بین رفته و اقدام به مبارزه نمایند؛ زیرا چارهای جزء این ندارند.
چهارم، دلیل نه چندان قوی این است که برخی از کارشناسان باور داشتند که ممکن است با گرم شدن هوا در مناطق مختلف کشور، جنگهای جبههای در برابر طالبان از سوی مقاومتگران آغاز گردیده و شدت بگیرد. اما با گذشت چند روز از سال نو خورشیدی، به نظر میرسد هنوز مقاومت به جایگاهی که باید داشته باشد، نرسیده است. هنوز خلاف آنچه درباره گروههای مقاومتی تصور میشد، این گروهها هنوز دیدگاه و رهبری واحد برای مبارزه در برابر طالبان ندارند و مقاومت شان ملموس و چشمگیر که مناسب انتظار مردم باشد، نیست.
نتیجه
با توجه به تحلیل بالا و اینکه افغانستان همیشه دستخوش تحولات جهانی بوده، اینبار کشور پیامدهای بسیار پیچیده و خطرناکی، مانند: قتلعامها، دربندکشیدنها و در نهایت تجزیه را در پیشرو خواهد داشت. با توجه به اینکه بایدن علاقهای به افغانستان و ملتشدن این کشور ندارد و حد اقل سه سال دیگر نیاز است تا سیاست آمریکا در قبال افغانستان تغییر کند؛ آن هم در صورتی ممکن است که رئیس جمهور بعدی آمریکا بایدن نباشد و یا تحرکات روسیه و چین و همکاری نزدیک اینها با طالبان باعث گردد تا سیاستها و استراتیژیهای کاربردی آمریکا در برابر طالبان را تغییر دهد. به نظر میرسد چنین اتفاقی در حال افتیدن است و ممکن است آینده افغانستان، تحریک طالبان و گروههای مختلف مقاومت در کشور نیز دستخوش تحول این اتفاق شود.
ظاهراً خواست مقاومتگران، آزادی، برابری، عدالت و غیرمتمرکز سازی نظام و ساختار سیاسی در کشور است. اگر این خواست را اصل بدانیم؛ این چیزی است که از سوی طالبان غیرقابل پذیرش میباشد؛ زیرا خواست طالبان متمرکزسازی، استبدادیسازی و قومیسازی نظام و ساختار سیاسی است. این دو خواست کاملاً در تضاد باهم قرار دارند. برخی از مقاومتگران به این باور دارند، از اینکه افغانستان نتوانسته در نزدیک به سه قرن ملت واحد شود، بنابراین، نیازی به ملتشدن و ملتسازی نیست و امکان اینکه تمام اقوام در یک کشور واحد به نام افغانستان زندگی کنند، نا ممکن است.
در صورتی که قطب دیگر قدرت در جهان به وسیله روسیه و چین شکل بگیرد، ممکن است این تحول جهانی باعث شکلگیری و گسترش فعالیتهای سیاسی و اقتصادی قدرتهای بیشتر منطقهای نظیر هند، ترکیه و ایران نیز شود. ممکن است از یک سو، این تحول باعث گردد تا حمایتهای خود برای رسیدن به اهداف و گرایشهای سیاسی و اقتصادی در افغانستان را بیشتر سازند و از جانب دیگر، اختلافات و فاصله عمیقی که میان اقوام در سالهای دراز و به ویژه در سالهای اخیر ایجاد گردیده، مانند: کوریای شمالی و جنوبی، آلمان شرق و آلمان غرب، یمن شمالی و جنوبی، سودان شمالی و سودان جنوبی، افغانستان نیز به تجزیه نزدیک شود؛ چیزی که نویسند به آن چندان معتقد نیست؛ اما واقعیتهای موجود چنین طرحی را دور از امکان نمیبیند.
با توجه به نکات بالا و پیامدهای ناگوار احتمالی در آینده، نویسند به این باور است که اگر مردم افغانستان همدیگر را بپذیرند، برای تعریف و تجدید نظر هنجارها و ارزشهای ملی باهم به بحث بنشینند، تا تعریف مناسبتری از هویت و منافع ملی شکل بگیرد، ساختار و نظام سیاسی قابل قبول به همه مردم افغانستان به وجود بیاید، نظام مردمی به جای نظام امارتی شکل گیرد، ممکن است نه تنها جغرافیای سیاسی موجود افغانستان حفظ میشود، که راهی برای رشد و توسعه جامعه بعد از نزدیک به سه قرن ایجاد خواهد شد. اما نباید واقعیتهای موجود افغانستان را نادیده گرفت؛ نفاق، نابرابری، بیعدالتی، ظلم و استبداد چه در گذشته و چه در حال به وسیله تحریک طالبان در برابر مردم و به ویژه زنان چنان فاصله عمیقی میان اقوام ایجاد کند که نه طالبان توان کنترول آن را خواهند داشته و نه جامعه جهانی.
نظریات (0)
نظریات فیس بوک