اکثریت وابسته؛ اقلیت خایین - اهداف از دیگران قربانی ملت

اکثریت وابسته؛ اقلیت خایین - اهداف از دیگران قربانی ملت
اکثریت وابسته؛ اقلیت خایین - اهداف از دیگران قربانی ملت

مقدمه

در نزدیک به دو هفته اخیر اتفاقات ناگواری در برای مهاجرین افغان در خارج و داخل افغانستان رخ داد. صدها مهاجر افغان مورد ظلم و شکنجه بعضی از شهروندان و پولیس ایران در این کشور قرار گرفت و چندین تن از شهروندان مهاجر ما کشته شدند. در مقابل این کنش، مردم در شهرهای مختلف افغانستان تظاهرات کردند. از جانب دیگر، عدهای از افراد در مقابل سفارت ایران گل پاشیدند و رئیس جمهور ایران نیز با شماری از دانشجویان افغان افطاری صرف نمود. در مورد دیگر، مناطق مختلف در ولایات کنرها، نورستان، خوست و ننگرهار از سوی هواپیماهای پاکستانی بمباردمان شد. این اقدام پاکستان باعث تظاهرات در ولایتهای مختلف گردید. به باور اکثر کارشناسان، متاسفانه واکنشهای مردم در برابر ایران و پاکستان ملی نبود؛ بلکه بیشتر قومی و قبیلهای و احساساتی میباشد. پرسش اینجاست که چرا هنوز برخوردهای مردم نسبت به کنشهای کشورهای همسایه براساس علایق زبانی، قومی، مذهبی و نژادی صورت میگیرد. نویسنده در این مقاله به دنبال دلایل این مسأله است.

واکنش مردم در برابر ظلم ایران و پاکستان

متاسفانه تقریباً می‌توان ادعا کرده که اکثریت مطلق واکنش‌های افغانها در برابر کنش‌های کشورهای همسایه براساس علایق قومی، زبانی، مذهبی و احساسات عاطفی میباشد. در ایران صدها مهاجر افغان از سوی شهروندان و پولیس ایران مورد ظلم و شکنجه قرار میگیرند. صاحبکار اکثر مهاجرین افغان در این کشور مزد ناچیز آنها را نمیپردازند. حتا تعدادی از مهاجرین هم به گونه گروهی و هم به طور انفرادی قتل شده است. اما واکنش مردم در برابر این ظلم بیشتر بنیاد قومی، زبانی و مذهبی دارد. به عنوان مثال، شهروندان شیعه افغانستان در مقابل سفارت ایران گل‌افشانی؛ اما برعکس تعدادی از شهروندان به کنسولگری ایران در هرات حمله میکنند. این در حالی است که هدف کنشهای ایران بیشتر جنبه مادی دارد؛ هر زمانی که سیل مهاجرت از افغانستان به ایران بیشتر میشود، این کشور برای دریافت میلیونها دالر از اداره امور مهاجرین سازمان ملل اقدام به ظلم، شکنجه و حتا قتل مهاجرین میکنند تا از این اداره مقدار هنگفتی از پول را دریافت نمایند و در ضمن امتیازاتی مثل آب از افغانستان بگیرند. واکنشها در برابر ظلم و استبداد مردم و دولت ایران در برابر مهاجرین، در مناطق شرقی و جنوبشرقی افغانستان نیز ناشی از همان جنبه قومی، زبان و فرهنگی بوده است.

در مورد دیگر، دو روز پیش، هواپیماهای پاکستانی مناطق مختلف ولایات کنرها، نورستان، ننگرهار و خوست را بمباردمان کرد و در این حملات دهها شهروند افغان کشته و زخمی گردید. مردم در مناطق مختلف دست به اعتراض زده و این حملات را محکوم کردند. این در حالی است که همین نیروهای پاکستانی مناطق شمالی مثل اندرابها، تخار و پنجشیر را چه در دوره قبلی طالبان و چه در دوره کنونی به ویژه در ماه اسد و سنبله سال گذشته بمباردمان کردند؛ اما هیچ واکنشی از سوی این مردم در قبال نداشت. در برخی موارد، واکنش مردم جنوب، جنوبشرق و شرق این بود که این اقدام پاکستان قابل ستایش است؛ زیرا آنها لندغران شمال را بمباردمان کردند.

همین مردم جنوب، شرق و جنوبشرق، صدها سرباز را یا کشتند و مورد لت و کوب شکنجه قرار دادند و تجهیزات نیروهای دفاعی و امنیتی دوره جمهوریت را یا ویران کردند ویا به قبایل آن سوی دیورند تسلیم نمودند و شعار شان جزء لبیک گفتن به طالبان که همان مزدوران پاکستان اند، نبود. آنها در مقابل حمله پاکستان به پنجشیر و اندرابها جشن خوشی گرفتند. آنها از طالبان تا عمق دل حمایت کردند. با وجود این‌که می‌دانند که هیچ رهبر طالب نیست که خانوادهاش در پاکستان نباشد و هیچ وزیر و فرمانده طالب در امارت اسلامی نیز نیست که خانواده او در پاکستان یا مصروف تحصیل اند و یا هم در آنجا زندگی میکنند. این ادعا در مورد رهبران دوره جهاد افغانستان نیز صدق میکند.

عبدالرحمان خان، دهها هزار اوزبیک، تاجیک و هزاره را کشت و جایداد و زمینهای آنها را به همتباران خود بخشید. امان الله خان صدها هزار جریب زمین مردم شمال را به همتباران خود داد. حبیب الله کلکانی که خود یک بیسواد بود و توان حکومت کردن نداشت. نادرخان با شعار سر شمالی از من و مالش از همتبارم، هزاران مرد و زن و حتا اطفال را کشت، زمینهای شمالی را سوختاند و نامهای مناطق مختلف را به پشتو تغییر داد. او، قوم گوجر که هیچ ریشه در جغرافیای کنونی افغانستان نداشت، از پاکستان برای مدیریت ولایات شمال در کندز، تخار و بغلان جابجا کرد. محمد داود خان حتا نتوانست نظام شاهی مشروطه را تحمل کند، خود اقدام به ایجاد نظام جمهوریت زد تا حاکم مطلق افغانستان باشد. او، دیدگاههای اصلاحی جوانان دانشگاهی وقت مثل انجینر حبیب الرحمان و برخی از خلقیهای وقت را نداشت. اکثر آنها را یا به زندان انداخت ویا هم کشت.

داکتر نجیب الله، کرزی و غنی صدها میلیون دالر را برای تقویت اقوام پشتون در آن سوی دیورند براساس علایق قومی و زبانی کمک کردند. صدها بورسیه به مناطق قبایل آن سوی دیورند در کشورهای بیرون تدارک دیدند. اما به نقل از عبدالرحمان خان که خود از منفعت قومی این قبایل گذشته بود، اینها نگذشتند. در حالی که خوب میدانند، مردم آن سوی دیورند هیچگاهی از افغانستان نخواهد شد. قوم پشتون و رهبران این قوم به مرگ هزارن تاجیک، هزاره، اوزبیک و ترکمن جشن میگیرند؛ اما حتا ظلم یک نفر در برابر قوم خویش از سوی پاکستان را تحمل ندارند.

مارشال دوستم هزاران نیروی خود را در برابر جنگ اوزبیکستان با تاجیکستان به کمک اوزبیکستان فرستاد؛ اما برای وطن خود فقط دزدی و چور و چپاول، کاری انجام نداد. مسعود و ربانی برای صلح کشور تاجیکستان تا پای جان تلاش کردند تا بین مجاهدین و حکومت آن زمان صلح برقرار گردد؛ اما برای صلح در کشور خویش تلاش چندان موثر انجام ندادند. غنی برای قومی سازی مطلق افغانستان، از منافع و هویت ملی افغانستان گذشت و افغانستان را دو دسته به پاکستان تسلیم داد تا طالب که از تبار خودش است، در افغانستان حاکم گردد. حتا جبهههایی که به نام مقاومت در مناطق مختلف نیز شکل گرفته است، بیشتر جنبه قومی و سمتی، نه ملی دارد. محقق و خلیلی و همچنان مزاری برای رسیدن به اهداف ایران، حکومت اسلامی وقت را قبول نکرد و در برابر نظام وقت اقدام کرد تا اینکه کابل به ویرانه مبدل گردید. حکمتیار جاسوس و خدمتگار تمام عیار آی.اس.آی پاکستان برای نابودی افغانستان از هر وسیله ممکن استفاده کرد.

شهروندان شیعه افغانستان برای منافع ملی ایران هزاران قربانی داده اند. آنها در عراق و سوریه برای منافع ایران لشکر فاطمیون را ایجاد و از ارزشهای مذهبی و به ویژه ایران حمایت کردند. اما این اقدام را در افغانستان هرگز برای منافع ملی انجام ندادند. هزارهها نیز نه تنها که دیدگاه ملی ندارند؛ بلکه باور به ارزشهای ملی و مذهبی دیگران نیز ندارند. آنها برای خوشنودی ایران از هرگونه امکانات در برابر جفا به حق هموطنان خود استفاده میکنند.

اکثر شهروندان و رهبران تاجیک و اوزبیک و هزاره همیشه از گذشته تاریخی ایران و افغانستان یاد کرده اند و دو ملت را دوست، همزبان با فرهنگ و ارزشهای مشترک میدانند. برای یکجاسازی دو کشور، شعرها سراییدند، داستانها نوشتند، کنفرانسها و نشستهای شبانه و روزانه علمی و فرهنگی برگزار کردند. اما حاضر به برگزاری نشستهایی که منتج به تعامل و همدیگرپذیری به عنوان یک ملت شود، نشدند. همیشه به گذشته و تاریخ گذشته رفتند. هیچ رهبر و قومی برای ملت شدن دست آستین بر نزد؛ مگر برای ملیسازی قوم، زبان و تبار خویش.

دلایل

اکثر کارشناسان دلیل اصلی این مسأله را مشکل در تعریف دقیق از منافع ملی، هویت ملی و ارزشهای ملی در افغانستان میدانند. برخی از کارشناسان باور دارند که همین مهاجرت تقریباً 50 ساله شهروندان باعث ایجاد این مشکل گردیده است. اما برخی به این باورند، مشکل اصلی در رهبرانی است که طی 50 سال گذشته نخواستند به ملت شدن اقدام نمایند. به باور آنها هر رهبر در افغانستان برای مدیریت قوم و تبار خویش بر دیگران، استفاده از هر ابزاری ممکن ساخت. به باور اغلب، هنوز زمینه تعامل فرهنگی در افغانستان حتا در مدت نزدیک به 300 سال مساعد نگردیده است و هر قوم و تباری که حاکم بر این کشور بوده، علاوه بر ظلم، قتل عامهای دیگران را برای بقای خویش ترجیح داده است. برخی با نام افغانستان مشکل دارند؛ بعضی از خراسان، تعدادی از پشتونستان و لر و بر، عدهای از هزارستان و ترکستان سخن میزنند. اقوام این کشور هنوز حاضر نیستند تا نظام و ساختار سیاسی کشور را مناسب و به خواست همه شهروندان شکل دهند. آنها حاضر نیستند حد اقل یکبار هم که شده است، نظام غیر متمرکز را تجربه کنند؛ خواستی که تعدادی این ساختار و نظام را راه حل همه بحرانها میدانند. حتا افرادی که خود را دانشمند نیز میدانند، در برابر اقوام دیگر مینویسند، دیگران را طرد میکنند و خود را برجسته و حاکم حساب میکنند.

ناگفته پیداست که افغانستان یک کشور چندفرهنگی است. مردم با توجه به علایق قومی، زبانی و مذهبی ویا فرهنگی که با کشورهای همسایه به ویژه ایران و پاکستان دارند، در برابر حتا منافع و هویت ملی، هموطن و همسایه وطنی خود نیز اقدام میکنند. اکثریت مطلق شهروندان توان تحمل هموطن خود را ندارند. اگر پشتون است یا هزاره، اگر تاجیک است یا اوزبیک و ترکمن و دیگر اقوام، همه خون خویش برای چرخاندان آسیاب دشمن میریزند.

نتیجه

نکات بالا شاید دلایل ناچیزی باشد در برابر ظلم و استبداد هم‎وطن افغان در برابر افغان؛ پس نیاز به گلایه از کشورهای همسایه به ویژه ایران و پاکستان نیست. ما برای اهداف دیگران در برابر هم‎وطن خود ایستاده‎ایم؛ در حالی که در یک سرزمین تعریف شده و با جغرافیای مشخص زندگی می‎کنیم، اما توان تحمل هم‎دیگر را نداریم و برای حذف هم‎دیگر از ایران ویا پاکستان کمک می‎گیریم و نیازی هم به ملت شدن نمیبینیم، پس چه باید بکنیم؟ پرسشی است که زمان به آن پاسخ می‎دهد. دوستان گرامی اگر نظری در مورد آینده این سرزمین دارید، لطفاً بنویسید.